قارقارئشئخ

قارقارئشئخ

زبان توركي با قانون ترين زبان دنيا

+0 به یه ن

بؤلوم : آنا ديليميز حقينده مقاله لر



آرديني اوخو

یازار : ائشيلداق سه شنبه 14 شهریور 1391 | باخیش لار (1)

زبان من دنياي من است و دنياي من زبان من

+0 به یه ن

بؤلوم : آنا ديليميز حقينده مقاله لر



آرديني اوخو

یازار : ائشيلداق سه شنبه 14 شهریور 1391 | باخیش لار (1)

"توركجه" نده‌ن و نئجه "آزه‌ربايجانجا" اولدو؟

+0 به یه ن

بؤلوم : آنا ديليميز حقينده مقاله لر



آرديني اوخو

یازار : ائشيلداق سه شنبه 14 شهریور 1391 | باخیش لار (0)

چرا در هزار سال حكومت تركان بر ايران، فارسي زبان رايج بود و نه تركي؟!

+0 به یه ن

بؤلوم : آنا ديليميز حقينده مقاله لر

شايد كمتر آزربايجاني در ايران بوده باشد كه با اين سوال سخت روبرو نشده و به دنبال پاسخ اين معماي عجيب نبوده باشد؛....
آرديني اوخو

یازار : ائشيلداق یکشنبه 12 شهریور 1391 | باخیش لار (0)

حقوق زباني شهروندان غير فارس ايران

+0 به یه ن

بؤلوم : آنا ديليميز حقينده مقاله لر

يكي از موضوعات جنجالي كه از نه تنها از سوي آذربايجانيها بلكه از سوي اكثريت مطلق غير فارس ايران و حتي فارسزبانهاي وطندوست اصرار ميشود و از سوي پان فارسان انكار ميگردد حقوق زباني شهروندان غير فارس ايران است.متاسفانه با روي كار آمدن رژيم  پهلوي و با توجه به شرايط خاص زماني و اتفاقاتي كه در سطح منطقه و جهاني در آغاز اين رژيم فارس پرست بود تا اكنون طوري بر ذهن كارگزاران فرهنگي بعدي تلقين شد كه گويي رسيدن شهروندان غير فارس ايران به حقوق زباني شان مساوي است با از بين رفتن وحدت ملي و صد البته در نهايت تجزيه ايران!
در اين ميان آذربايجانيها(و البته عربها و كردها ) كه طلايه داران حركتهاي ضد استبدادي همچون مشروطه بودند , در معرض نوك پيكان اين حملات ضد فرهنگي و ضد ملي قرار گرفتند.

 

اگر از بحثهاي حاشيه اي بگذريم بايد توجه داشته باشيم كه يكي از عناصر وحدت ميان افراد ملت, توجه يكسان به حقوق بشري تك تك افراد ميباشد.متاسفانه حتي در ميان بسياري از مقامات نيز اينگونه تلقي شده كه ميتوان از حقوق زباني ايرانيان غير فارس چشم پوشي كرد و در مقابل اين خواسته ي اوليه ايرانيان غير فارس زبان , با به كار بردن پاسختايي كليشه اي همچون < اكنون مصلحت كشور نيست در اين باره بحث شود > و < رسيدن به اين حق به ضرر مصالح ملي است > و < نبايد در خصوص موضوعات قومي پا پي شد > وبا انگ پان زدن به راحتي از زير اعطاي اين حق اوليه بشري خودداري ميكنند و باعث بر هم زدن اتحاد اقوام ايراني مي شوند.

 

اين در حالي است كه حق تحصيل به زبان مادري و اعطاي تسهيلات در سطح ملي براي گسترش و تقويت زبانهاي شهروندان كشور را ميتوان برابر با حقوقي همچون : حق استفاده يكسان از آب و خاك كشور و يا حتي حق زندگي كردن و زنده ماندن و يا حتي مهمتر از اين ميتوان داشتن و نداشتن حق تحصيل به زبان مادري را هم سطح با داشتن و نداشتن شخصيت انساني براي يك فرد در نظر گرفت.چنانكه فرد برجسته اي همچون استاد مرحوم غلامحسين ساعدي كه تمام عمرش ميتواند الگو قرار داده شود , در مصاحبه اي , يكسال تحصيل به زبان مادريش را تنها سال احساس آدم بودن بيان ميكند و ميگويد : «مثلاً يك‌ سال‌ فرض‌ بفرمائيد بنده‌ تركي‌ خواندم‌ و آن‌ موقع‌ زمان‌ حكومت‌ پيشه‌وري‌ بود. كلاس‌ چهارم‌ ابتدائي‌. قصه‌ ماكسيم‌ گوركي‌ توي‌ كتاب‌ ما بود. قصه‌ چخوف‌ توي‌ كتاب‌ ما بود. مثال‌هاي‌ تركي‌ و شعر صابر و شعر ميرزا علي‌ معجز... همه‌ اينها توي‌ كتاب‌ ما بود،و آن‌ وقت‌ تنها موقعي‌ كه‌ من‌ كيف‌ كردم‌ كه‌ آدم‌ هستم‌، بچه‌ هستم‌. يا دارم‌ درس‌ مي‌خوانم‌ همان‌ سال‌ بود. من‌ از آنها دفاع‌ نمي‌كنم‌،مي‌خواهم‌ احساس‌ خودم‌ را بگويم‌.»(تاريخ‌ شفاهي‌ ايران‌، مصاحبه‌ دانشگاه‌ هاروارد با دكتر غلامحسين‌ ساعدي الفبا، ش‌ 7، پاييز 1365، ص‌ 76-77)

در كتاب آسماني مسلمانان، زبان هاي گوناگون از جانب الله به رسميت شناخته شده اند. 

*و از آيات الله خلقت آسمان ها و زمين و همچنين اختلاف رنگها و زبان هاي شما آدميان است. همانا در آن آياتي براي اهل دانش وجود دارد.روم آيه 21 

*اي مردم! قطعاً ما شما از زن و مردي آفريديم و آنگاه شما را شعبه ها و گروه هاي مختلف قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد.حجرات آيه 13

 *و همانا ما در ميان هر امتي، فرستاده اي را برانگيختيم  نحل آيه 35

* و ما هيچ رسولي را در ميان قومي نفرستاديم مگر اينكه به زبان آن قوم باشد تا براي قومش تبيين كند.ابراهيم آيه 4

 وقتي كه الله بيان مي كند زبان پيامبران با زبان ملت شان يكي بوده و اين موضوع در فهم كامل آن ملت از دين، تاثيرگذار بوده است، به راحتي پيروان قرآن را به اين نتيجه مي رساند كه در امر آموزش، بايد آن زباني را به كار برد كه براي مخاطب ملموس تر است.

گذشته از اينها مگر همين آذربايجانيها نبودند و چه مبارزاني در مشروطيت و... كه زباني جز زبان مادري خود نميدانستند ولي هنگامي كه پاي ايراندوستي به ميان مي آمد, بزرگترين جانفشاني ها را كردند و مگر همين شهيد ستارخان(سردار ملي) نبود كه هنگام در آستانه سقوط قرار گرفتن شهر تبريز و تارو مار شدن مجاهدين تبريز فرياد كشيد< اوشاقلاري قيرديلار> و مجاهدين را به مقاومت فرا خواند.و مگر همين ستارخان نبود كه پر محتوا ترين جمله ي وطن پرستي را به همين زبان بر زبان راند كه :
قالديرين مشروطيت  بايراق لاريني  هله ستار اؤلمه ييب   (ترجمه: بي افرازيد بيرق مشروطه را كه هنوز ستار نمرده است).

در بسياري از كشورهاي جهان، چندين زبان رسمي وجود دارد و اين مسئله ي غيرعادي نيست.

پان فارسان مي گويند كه زبان پارسي، عامل وحدت ايرانيهاست!!

اما سوال اينجاست كه چرا بايد زبان هاي ديگر را قرباني كنيد؟

در اصل 15 قانون اساسي، تدريس زبان هاي مليت هاي گوناگون ايراني، مجاز شمرده شده است اما قانوني است كه به هيچ عنوان نمي توان از آن صحبت به ميان آورد. چون پان فارسان گمان مي كنند اهميت دادن به حقوق ملتها تماميت ارضي كشور را تهديد مي كند،عنوان مي كنند: اين مقدمه اي براي تجزيه طلبي است!!! اما حقيقت آن است كه ناديده گرفتن حقوق ملتها، تهديدي بزرگتر است.


غرض اين است كه بيان شود رسيدن به حقوق زباني ديگر اقوام  چيزي جز هر چه بيشتر شدن يكساني واتحاد در ميان ايرانيان نيست و اين مهمي است كه پان فارسان از آن به شدت در هراسند تا مبادا سياست آسيميلاسيون اقوام غير فارس متوقف شود . محمود افشار يزدي( پدر پان فارس)  در مقاله اي با عنوان (يگانگي ايرانيان و زبان فارسي) كه در ماهنامه آينده (شماره 2 سال چهارم ابان 1338 هجري شمسي)به عنوان سر مقاله به چاپ رسيده است مي گويد:

اگر مردم آذربايجان توانستند روزنامه هاي تركي را به اساني بخوانندو به تركي چيز بنويسند شعر بگويندديگر چه نيازي به فارسي خواهندداشت ميخواهم اموزش زبان فارسي را اجباري ومجاني وعمومي نمايند و وسائل اين كار را فراهم كنند.براي من ترديدي نيست كه كه بي هيچ زحمت ودردسري براي هيچ كس ومخالفتي از هيچ كجا به مقصود خواهيم رسيد.
بي انكه آذربايجان ها احساس كرده باشند بعد ازپنجاه سال به زبان فارسي صحبت خواهند كرد بايد اين كار حتما به دست خود آذربايجاني ها صورت گيرد .....مطلب از دو حال خارج نيست يا آذربايجاني ايراني هست يا نيست. اگر هست ترك نميتواند باشد .. آذربايجانيان خود بايد پيش قدم شوند وزبان ملي خود را رواج دهند وتا كم كم زبان تركي كه يك زبان خارجي است از بين برود.

اين نژاد پرستان كجايند تا ببينند كه به بعد از پنجاه سال نه تنها آذربايجان فارس نشده بلكه قدر وارزش زبان تركي نزد انها روز به روز بيشتر ميشود و ميرود تا زبان تركي به يكي از زبانهاي رسمي ايران تبديل شود.

 


یازار : ائشيلداق یکشنبه 22 مرداد 1391 | باخیش لار (0)

بررسي پسوند تركي «تگين » در تاريخ بيهقي

+0 به یه ن

بؤلوم : آنا ديليميز حقينده مقاله لر

بررسي پسوند تركي «تگين » در تاريخ بيهقي

حسين آرمين

دانشجوي كارشناسي ارشد زبان و ادبيّات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد شبستر

چكيده:


در كتاب تاريخ بيهقي اثر ارز شمند ابوالفضل بيهقي كلمات تركي متعددي به كار رفته است. يكي از اين كلمات كه در نا مها و القاب در تركيب با كلمات تركي و فارسي مشاهده م يشود، «تگين » است. در اين مقاله كلم هي «تكين » كه در گويش آذربايجاني كاربرد دارد بررسي و اثبات شده كه اين واژه با كلم هي «تگين » كه كلم هاي تركي م يباشد، متفاوت است و سعي شده معني «تگين » با توجه به اي نكه از اضداد است به صورت واضح در تركيب
با كلمات ديگر بيان گردد و هر دو جزء القاب بررسي و ريشه شناسي شود.


واژگان كليدي: تگين، تاريخ بيهقي، ابولفضل بيهقي، القاب تركي، غزنويان

با تشكر از جناب آقاي حسين آرمين و www.SID.ir


1-مقدّمه
تاريخ بيهقي اثر ابوالفضل بيهقي منشي و دبير دوره ي غزنويان است كه نه تنها از نظر تاريخي بلكه از زواياي ديگر داراي امتيازات بالايي است. اين كتاب با توجه به ارائه تاريخ دوره ي غزنويان داراي اسم ها و القاب تركي بسياري است. در اين كتاب بيش از بيست اسم و لقب با كلم هي «تگين » تركيب شده است. اين مسأله باعث شده تا برخي جزء دوم اين القاب را كه مختوم به «تگين » هستند با كلمه «تكين » در گويش آذربايجاني كه به معني «مثل و مانند » است اشتباه گرفته و كليه ي اين القاب را در اين كتاب اشتباه معني و ريشه شناسي كنند.
در فرهنگ بزرگ سخن كلمه «تگين » كلمه اي تركي عنوان شده و در معني آن چنين آمده:

-1« دلاور: پهلوان، دگر باره گفت اي بزرگان چين/تگينيان و شاهان و گردان چين)دقيقي( 2- غلام: بر آزادگا نكب ر داري وليكن/ينال و تگين را ينال و تگيني )ناصرخسرو( »)انوري، ج 3، 1864 : 1381 (.
در فرهنگ جامع فارسي به تركي استانبولي هم معني اين كلمه پهلوان و نترس
آمده است.
در فرهنگ آذربايجاني- فارسي معني كلمه «تكين » چنين آمده:
«تكين )تاكين(: 1- مثل، شبيه، آي تكين اوز )صورت ماه(، 2- تا، صاباحا تكين دؤزرم
)تا فردا صبر م يكنم( » )بهزادي، 415 : 1383 (.
در كتب لغات ترك «تكين » نيامده و آنچه در كتب تاريخي به صورت «تكين » آمده
اشتباه نسخ است و «تگين » صحيح تر است.
در اين تحقيق علاوه بر جزء دوم، جزء اول اين القاب با راهنماي يهاي استاد فرهيخته ي تاريخ جناب آقاي دكتر آلياري معني و ريشه شناسي شده است. محدود هي اين تحقيق كتاب تاريخ بيهقي بوده است


2-بحث و بررسي
-1-2 تگين:
«تگين ) tigin يا tegin ( لغتي تركي است، در اصل به معني «بنده » بوده و سپس آن را با الحاق نام يكي از مرغان شكاري يا درندگان، به عنوان لقب پسران خاقان ترك به كار برد هاند؛ مانند: «چغري تگين Čeqri tigin( » ( و تنگاتگين ) tonga tigin ( كه«چغري » به معني مرغ شكاري چرغ است و «تنگا » به معني حيوان درنده ببر. » )كربلائي،
ج 2، 596 : 1383 (
«تگين » علاوه بر معني بنده معاني امير، رئيس و بزرگ را مي رساند كه ما اين معاني را در تركيب «سوباشي تگين » م يبينيم. پس اين كلمه از اضداد است. آقاي قيام الدي نراعي در مقاله اي كه در كتاب يادنامه ي بيهقي چاپ شده تگين را فقط در معاني پهلوان و قهرمان آورده اند. همچنين آقاي دكتر جواد هيأت هم تگين را به معني شاهزاده دانسته و به معني بنده صحيح نمي داند. )ر.ك. هيأت، 188 : 1371 (
در تاريخ بيهقي اسم «تگين » بدون تركيب با كلمه اي ديگر به صور تهاي «تگين جيلمي « ،» تگين سقلابي » و «تگين جام هدار » به كار رفته است كه به نظر م يآيد در هر سه واژه «تگين » لقب و در معني رئيس باشد:
«و من وي را ديدم بر سر سرگين داني افگنده در جوار كوشك عدناني كه آن را سكين گوين د و تگين سقلابي پرد هدار بر وي موكل. » )بيهقي، ج 3، 920 : 1386 (
سَقلابي را استاد خطيب رهبر، در حواشي كتاب نام ولايتي از روم دانسته است. ذيل كلمه سقلاب در لغتنامه مرحوم دهخدا چنين آمده است:
«سَقلاب ولايتي است از تركستان به منتهاي بلاد شمالي قريب روم. مردم آ نجا سرخ رنگ باشند و با ضم خطاست. ولايتي است از روم و به اين معني به جاي حرف اول صادب ينقطه هم به نظر آمده است. » )دهخدا، ج 11 ، 13683 : 1377 (
«و در ساعت تگين جيلمي را كه سواري مبارز و دلير بود و تاقشيان او داشتي با پانصد غلام سرايي آسوده و پانصد خي لتاش گسيل كرد. » )بيهقي، ج 3، 935 : 1386 (
«گفته بود بدان وقت كه امير عراق معّزالدّوله تگين جامه دار را به سالاري لشكر فرستاد. » )همان، ج 2: 637 (
هم چنين در مورد اسم ولايتي بنام «تگين آباد » كه در تاريخ بيهقي هم آمده اين نظر مي تواند صادق باشد يعني تگين آباد را مي توان معادل «امير آباد » يا «شاه آباد » نيز گرفت.
«نبشتند بندگان از تگين آباد روز دوشنبه سوم شوّال از احوال لشكر منصور كه امروز
اينجا مقيمند. » )همان، ج 1: 3(
در حواشي دكتر فياض تگين آباد نام شهري در محل قندهار بيان شده است.

2-2 آلتون تگين:
آلتون در تركي به معني زر و طلا است و علاوه بر اين اسم، اسم مركب «آلتون تاش » نيز در تاريخ بيهقي آمده است.
«آلتون: طلا بود كه به عربي ذهب و به فارسي زر گويند. » )استرآبادي، 26 : 1374 ( مي توان معادل فارسي «آلتون تگين » را «امير طلا » يا «بند هي طلا » بيان كرد.
«و حاجبش را، آلتون تگين، اميرك با خود يار كرد تا بگفت كه ناچار ببايد رفت. »
)بيهقي، ج 1، 274 : 1386 (

-3-2 آي تگين:
«و با يتگين حاجب و آ يتگين شرابدار و قلباق و هندوان و بيش تر مقدّمان محمودي اين را سخت كارهند » )همان، ج 2: 647 (
«آي » به معني ماه است و علاوه بر اسم مركب «آيتگين » كه معادل آن در فارسي «امير ماه » مي باشد اس مهاي ديگر تركي مانند «آي خان » كه از خوانين ترك بو د و «آي دوغمش » از اسامي رجال ترك را مي توان مثال زد.

-4-2 ارتگين:
د ر تاريخ بيهقي از دو شخصيت به نام «ارتگين » نام برده شده است: « و ديگر درآخر وزارت امير مودود در باب ارتگين كه خواهر او را داشت، سخني چند
گفت تا اين ترك از وي بيازرد. » )بيهقي، ج 2، 512 : 1386 (
«و ارتگين حاجب سراي را خلعتي فرمود فاخر. » )همان، ج 3: 934 (
«واژ هي «ار » در اوايل بعضي از اسامي رجال ترك مستعمل و در آن ها معني فتوت و شجاعت مقصود است، چنان كه «ارطغرل » در عمود سلسله سلاطين عثماني و نام يكي از پسران يلديرم بايزيد، «ارتاش » و «ارديوانه » از آل ذوالقدر، «ارتنا » از حكمرانان آناطولي. »
)كربلائي تبريزي، ج 1، 607 : 1383 (
«ارتگين: ار مرد ، تگين‌ قهرمان؛ مرد قهرمان. » )راعي، 190 : 1349 ( «ار: 1- شوهر 2- مرد، جوان مرد » )بهزادي، 158 : 1388 (
با توجه به آ نچه در روضات الجنان آمده و اين كه كلم هي « ار » علاوه بر معني مرد در تركيبي كه به عنوان لقب به كار مي رفته معني جوا نمردي و فتوت را مي رساند، پس م يتوان «ارتگين » را امير جوا نمرد يا بند هي جوا نمرد معني كرد.

-5-2 الب تگين:
درتاريخ بيهقي از چهار شخصيت با نام الب تگين سخن رفته است كه در نسخه ي چاپي استاد خطيب رهبر، الب تگين)حاجب بزرگ و سپاه سالار سامانيان( يك بار به صورت «الب تگين » و دو بار به صورت «الپ تگين » آمده است. نظر ب ر اين است «الب » همان «آلپ » به معني پهلوان مي باشد و اين دوگانه نويسي مربوط به نسخ است.
«آلپ: به معني پهلوان و بهادر آلپ لار جمع آن است. » )استرآبادي، 25 : 1374 ( «از ابتداي كودكي وي تا آنگاه كه به سراي الب تگين افتاد، حاجب بزرگ و سپاه سالار سامانيان، و كارهاي درش تكه بر وي بگذشت. » )بيهقي، : ج 1،141 : 1386 ( «پيش از آن كه من به سراي الپ تگين افتادم. » )همان: 248 (
پس مي توان معادل فارسي «آلپ تگين » را امير پهلوان يا بند هي پهلوان بيان كرد.


-6-2 با يتگين و بگ تگين:
در تاريخ بيهقي از سه شخصيت با نام «باي تگين » كه باي تگين )غلام بونصر(،باي تگين )حاجب( و باي تگين )زمين داوري( مي باشند، سخن رفته است:
«و اين باي تگين زمين داوري، بدان وقت كه امير محمود سيستان بست د و خلفبرافتاد. » )همان: 166 (
كربلايي تبريزي جزء اول اين واژه را معادل «بك » و به معني بزرگ و امير گرفته است:
«بك، باك، بيك، بيگ، باي، بي: بزرگ، امير، حاكم، سردار، صاحب ... » )كربلائي
تبريزي، ج 2، 575 : 1383 (
مي توان از اس مهاي مركب ديگر با «باي » واژه هاي « باي دُغموش » و « باي دوغان »را مثال زد.
با توضيحات بالا و ه ممعني بودن «باي » و «بگ » م يتوان اسم مركب «ب گتگين » راكه درتاريخ بيهقي هم آمده ه ممعني و هم ريشه با «باي تگين » دانست. «باي » و «بگ »به معني بزرگ مي باشند و اسم هاي «ب گتگين » و «باي تگين » به معني امير بزرگ است.در تاريخ بيهقي از چهار شخصيت با نام هاي بگ تگين)حاجب(، بگ تگين)آبدار(،بگ تگين)چوگاندار محمودي( و بگ تگين)مرغابي( سخن رفته است.
«و بنده بگ تگين حاجب با خيل خويش و پانصد سواره خياره در پاي قلعت است. »)بيهقي، ج 1، 4: 1386 (
از اسم هاي ديگري كه مركب با «بگ » است مي توان به بگ تغدي كه در كتاب تاريخ بيهقي نام شخصيتي است كه سالار و حاجب است و بگ توزون اشاره كرد. البته بايد توجه داشت باي در ديوان لغات التر ك به معني ثروتمند و دارا هم آمده است و آقاي قيام الدين راعي باتگين را به معني قهرمان ثروتمند آورده است:
«باي ) bay (: دارا و ثروتمند » )كاشغري، 506 : 1386 (

-7-2 بغراتگين:
بغراتگين نام پسر و وليعهد قدرخان است. البته نام اين شخص به صورت «بغراخان » هم آمده است و نشا نگر اين نكته است كه «تگين » و «خان » در ميان تركان داراي معاني نزديكي بوده است:
«و ديگر وديعت از فرزندان امير فرزند بغراتگين كه ولي عهد است. » )بيهقي، ج 1، )1386 :261
«بغرا بضم اول و سكون ثاني درست است. » )كربلائي تبريزي، ج 2، 554 : 1383 (
بغرا )هارون بغرا الثاني( هم نام پدر و هم نام پسر )يوسف قدر الاول( قدرخان از ملوكآل افراسياب )قره خانيان( بوده است و درتاريخ وصاف از آ نها سخن رفته است كه نويسند هي كتاب مذكور اين مطلب را از كتاب الكامل في التاريخ ابن الأثير آورده است:
قضا اوجِ قدرِ قدرخان شكست به بند فنا دست خاقان ببست
قرا خان و ايلك چو بغرا گذشت تو گويي كه بادي به صحرا گذشت
دركتب لغت تركي بغرا را هم چنين نام آشي دانسته اند و به صورت افسانه، ايجاد آن را به بغراخان نسبت داده اند. در تركيب «بغراتگين »، بغرا به معني شتر نر درست تر است و معادل فارسي آن «امير مانند شتر نر » است.

-8-2 بلگاتگين:
در تاريخ بيهقي زماني كه امير علي قريب با بونصر مشكان درد دل م يكند از شخصي به نام بلگاتگين از حاجبان امير مسعود غزنوي نام م يبرد. نام وي دوبار در اين كتاب آمده است:
«و بلگاتگين حاجب و گروهي ديگر كه نه زنانند و نه مردان. » )بيهقي، ج 1، 43 : 1386 ( «بلگا » همان «بلكا » است، همان طور كه «تگين » را در بسياري جاها «تكين » آورده اند. دكتر حسن انوري در كتاب اصطلاحات ديواني دور هي غزنوي و سلجوقي خود ذيل كلمه ي بلكا چنين آورده است:
«عنوان و سمتي است كه تر كها به امراي خود م يداد هاند و معني آن حافظ و پاسبان است و در بسياري كتب و منشآت قديم عنوان بلكا با اين تركيبات ملاحظه مي شود:
ايناج بلكا، اينانج قتلغ بلكا و الغ بلكا و نيز بلكاتگين يكي از امراي سلطان مسعود غزنوي بوده است و شرح حال او در تاريخ بيهقي مسطور است و بلكابك در اين شعر سوزني سمرقندي آمده است:
قدرت آل نوح بلكابك/ ز اقتدار قدر طغان خان است » )سوزني سمرقندي ، نقل از: انوري، 239 : 1373 (
پس مي توان معادل فارسي «بلگاتگين » را امير پاسبان بيان كرد و اين معني متناسب است با لقب «بلگاتگين » كه يكي از حاجبان سلطان مسعود غزنوي بوده است.

-9-2 بوري تگين:
در تاريخ بيهقي بارها نام «بوري تگين » آمده است:
« و حديث بور يتگين پسر ايلگ ماضي، مردي است مهترزاده و چون او مردمان، ما را امروز به كار است » )بيهقي، ج 2، 492 : 1386 (
درتوضيح كلم هي بوري تگين استاد خطيب رهبر آورده است: «همان ابراهيم پسر ايلگ ماضي است. » )همان، ج 3: 1006 (
بررسي پسوند تركي «تگين » در تاريخ بيهقي / 15
از اين توضيح و توضيحي كه در رابطه با «ايلگ » آمده است مشخص مي شود نام يكي از پسران ايلگ موسس ايلگ خانيان )آل افراسياب(، ابراهيم مي باشد كه لقب وي «بوري تگين » بوده است.
«بوري گرگ بود كه آن را به عربي ذئب نامند و به تركي رومي نفير باشد كه آن را نوازند و به زبان گرجي نان و به هندي بدره و هميان زر را گويند. » )استرآبادي، 86 : )1374
همچنين در تركي قاوُرد را گرگ گفته اند كه در لقبِ مؤسس سلجوقيان كرمان_ قره ارسلان قاورد_ وجود دارد. همان طور كه در اول مقاله آمد، گاه پسوند تگين را با نام يكي از مرغان شكاري يا درندگان به عنوان لقب پسران ترك به كار برد هاند. پس «بوريكه لقب وي «بوري تگين » بوده است.
«بوري گرگ بود كه آن را به عربي ذئب نامند و به تركي رومي نفير باشد كه آن را نوازند و به زبان گرجي نان و به هندي بدره و هميان زر را گويند. » )استرآبادي، 86 : )1374
همچنين در تركي قاوُرد را گرگ گفته اند كه در لقبِ مؤسس سلجوقيان كرمان_ قره ارسلان قاورد_ وجود دارد. همان طور كه در اول مقاله آمد، گاه پسوند تگين را با نام يكي از مرغان شكاري يا درندگان به عنوان لقب پسران ترك به كار برد هاند. پس «بوري » در معني گرگ و «بوري تگين » در معني «امير مانند گرگ » صحيح به نظر مي آيد.

-10-2 پورتگين:
در بعضي جاها «بورتگين » نيز آمده ولي به نظر م يرسد در اصل اين لقب بايد «پورتگين » باشد و هيچ مناسبتي با «بوري تگين » ندارد. استاد فياض در حواشي تاريخ بيهقي در توضيح كلمه «بورتگين » چنين آورده است:
«اگر نسخه ها درست باشد بايد گفت كه اين بورتگين ديگري است غير از آن بورتگين يا بوري تگين مذكور قبل و چنان كه از فحواي كلام برمي آيد يكي از غلامان يا اشخاص گريخته از مسعود باشد مانند بقيه ي مذكوران در متن. » )بيهقي، ج 3، 1022 : 1386 (
«و بورتگين بر جنگ بيش تر نيرو م يكرد و آ نچه گريختگان اين جاي ياند. » )همان، ج 3: 901 (
«بور » در كتب لغات ترك در معاني شخص ناتوان و اسب طلايي و رنگي مابين زرد و قرمز آمده است.
و «پور » واژه اي فارسي است كه تركيب آن با «تگين » صحيح تر به نظر مي رسد يعني اسمي كه جزء اول آن فارسي و جزء دوم آن تركي است و در معني اميرفرزند مي باشد. نظر دكتر آلياري نيز بر اين است كه «بور » در تركيب «بورتگين » همان «پور » است.


-11-2 خمارتگين:
از دو شخص با نام هاي «خمارتگين ترشك » و «خمارتگين قرآن خوان » در تاريخ بيهقي سخن رفته است و به نام پلي نيز به نام «پل خمارتگين » اشاره شده است و يك اسم تركيبي با خمار با عنوان «خمارتاش » هم آمده است:
«و حاجب سرائي ابله گون هيي كه او را خمار تگين ترشك گفتندي. » )همان، ج 2: 659 ( «و غلامي است مقدّمِ ايشا نكه او را خمارتگين قرآن خوان گويند و بنده پرورده است او را. » )همان، ج 2: 740 (
همچنين در قسم تهاي ترك زبان ايران و در جمهوري آذربايجان «خمار » نامي برايخانم هاست.م يتوان گفت معادل فارسي «خمارتگين »، بنده ي مست يا امير مست است.

-12-2 ساوتگين:
«وآخر الب تگين بخاري و خمارتاش شرابي و ساوتگين خاني را كه سالاران بودند وفساد ايشان انگيختند بگرفتند. » )همان، ج 1: 261 (در فرهنگ سخن «ساو » در معاني باج، خراج، خالص و طلاي خالص آمده است:
«ساو: تويجو ) toygu (، تالان ) talan ( )باج( ... » )شاه مرسي، 554 : 1388 (پس ساوتگين مي تواند به معني امير خراج باشد.

-13-2 سباشي تگين:
«سباشي » يا «سوباشي » مقامي نظامي بوده است چنا نكه در تاريخ بيهقي به صورت «سباشي » و بدون تركيب با «تگين » هم آمده است:
«بدان وقت كه از بخارا لشكرهاي ايلگ و سُباشي تگين بيامد. » )همان، ج 3: 882 ( دكتر حسن انوري ذيل كلم هي «سوباشي » چنين آورده است:
«در تاريخ بيهقي به صورت لقب يا اسم )امير حاجب سباشي( و در سيرالملوك هم چون عنوان شغلي به كار رفته است، آن جا كه گويد: اين نامه به دست يك سوباشي باده غلام خوارزم فرستاد. خوارزمي در مفاتيح العلوم سباشي را به صاحب جيش و فرمانده لشكر معني كرده است و هندوشاه نخجواني به لشكركش معني كرده است و نوشته است پادشاه تركستان به سلجوق جد سلجوقيان لقب سوباشي داد. » )انوري، 134 : 1373 (
استرآبادي معني سوباشي را شحنه و داروغه نوشته است. به نظر مي آيد اين كلمه در زمان وي به اين سمت اطلاق مي شده، ولي در دوره ي غزنويان با توجه به شواهد تاريخي سمتي لشكري درست تر مي باشد و در دوره ي سلجوقيان به مفهوم فرماند هي قوا صحيح است. بنابراين چون سوباشي اسم مقامي بوده است، م يتوان «سوباشي تگين » را به «امير سوباشي » يا با در نظر گرفتن معني خود كلمه «سوباشي » به «اميرلشكر » و «فرمانده ي قوا » معني كرد.

-14-2 سبك تگين:
نام پدر محمود غزنوي است و به ضم اول و دوم درست است و بارها در تاريخ بيهقي آمده است:
«و آن افاضل كه تاريخ امير عادل سبكتگين را براندند. » )بيهقي، ج 1، 149 : 1386 ( استرآبادي در بيان معاني «سوبوك » و «سب كتگين » آورده است: «سوبوك قلم پايين پا را نامند و مجازاً پي را گويند. » )استرآبادي، 171 : 1374 (
«سبك تگين نام پدر پادشاهي است كه او را محمود سبك تگين م يگفتند و معني تركيبي آن نيك قدم است، زيرا كه به لغت مغوليه سوبوك به معني پي و پا و تكين به معني نيكو و نيكو صورت بود. » )همان: 171 ( استرآبادي كتاب خود را بعد از ورود مغول به ايران نوشته است پس «سوبوك » را لغتي مغولي دانسته و معني خاصي براي آن بيان كرده است. به عقيد هي او معني «سوبوك » «دوست داشتني » است و تركيب آن با «تگين » معني بنده يا امير دوست داشتني را م يدهد.

-15-2 قراتگين:
از شخصي به نام عبدالله قراتگين در تاريخ بيهقي نام برده شده است: «و با عاجزي چون عبدالله قراتگين سر وكار داشت، چون نام اريارق بشنيد و دانست كه مردي با دندان آمد. » )بيهقي، ج 2، 418 : 1386 ( استاد خطيب رهبر در حاشيه ي كتاب آورده است: «سالار غازيان بود كه قاضي شيراز مي خواست وي سالار هندوستان شود. » )همان: 539 ( واژه ي «قرا » با اسم ها و القاب متنوع ديگر تركي و غير تركي تر يكب شده و از اين ره گذر تر يكباتي مانند «قرايوسف « ،» قراارسلان « ،» قراخانيان » و «قرامحمد » به وجود آمده است. اين كلمه داراي معاني گوناگوني است. يكي از فرهن گهايي كه به صورت كامل معاني قره را آورده فرهنگ تركي لاروس است. براي همين قسمتي از متن اصلي اين فرهنگ و ترجمه ي آن را در زير مي آوريم:
"Kara kelımesı Altay kavımlerınde, özellıkle Türkler arasında
çeşıtlı anlamlarda kullanılmıştır: kara, çınlılerle olduğu gıbı dört
renkten (kara, kızıl, gök, ak) bırı olarak kuzey yönünü belırtır.
Büyüklük, yükseklık anlamı verır : karahan, kara ordu, kara
koyunlu, kara hazar, kara kalpak, kara yoluk bırleşmelarında
buyuk.
Baş anlamlarında kullanılmıştır. Kara Tımur, kara Hasan, kara
Yusuf, karaman bırleşmelerınde de gözüpek, cesur anlamına
kullanıldıgı görülür.
Karasu, karaçay bırleşmelerı ıse suyun bol ve gür olduğuna
ışarettır.” (larousse,1981 ,vol 6 : 916).
ترجمه: «كلمه كارا )قره، قارا( در ميان مردم قوم آلتاي ب هخصوص در ميان ترك ها بهمعاني گوناگوني به كار م يرود. قرا هم چنان در ميان چينيان وجود دارد، يكي از چهار رنگ )سياه، قرمز، كبود، سفيد( است و سمت شمال را نشان م يدهد. مفهوم بزرگي، بلندي مي دهد: در تركيبات قراخان )خان بزرگ(، قرا لشكر )لشكر بزرگ(، قره قويونلو، قرا خزر، قرا كلاه )كلاه بزرگ(، قراجاده )جاده بزرگ( به معني بزرگ است.
در القاب به كار م يرفته است. در تركيبات قراتيمور، قرا حسن، قرايوسف، قرا من)قهرمان( به معني بي باك و شجاع به كار رفته است. در تركيبات قراآب )آب انبوه( و قراچاي نيز اشاره به زيادي آب و تندي آب است. » قرا )قره( در ديوان لغات الترك كاشغري به دو معني سياه و بزرگ آمده است: «قرا qara : سياه و بزرگ. به خان هاي خاقانيه اين لقب را م يدهند مانند بغرا قرا خان boğra qara xaqan كه خود داستاني دارد » )كاشغري، 533 : 1388 ( در فرهنگ شا همرسي از معاني متفاوتي كه براي كلمه ي «بزرگ » آورده شده است يكي هم «قارا »qara است:
«بزرگ: ... قارا Qara ، بيگ »... Bəy )زارع شاه مرسي، 172 : 1388 ( هما نگونه ك‌ه مي بينيم كلمه «قره » در معاني زيادي به كار رفته است. در تركيب اين كلمه با اسمي ديگر به صورت لقب، بعيد است در معني سياه به كار رفته باشد. به نظر مي آيد در القاب يكي از معاني بزرگ، بلند و شجاع صحي حتر است. پس تركيب «قراتگين »
به معني امير بزرگ يا امير شجاع است. آقاي قيام الدين راعي قراتگين را به معني قهرمان سياه و قراچولي را به معني بيابان تاريك آورده اند.

-16-2 علي تگين:
در تاريخ بيهقي بسيار از «علي تگين » كه از دشمنان غزنويان بود، نام برده شده است:
«رسولي نامزد كرد تا نزديك علي تگين رود. » )بيهقي، ج 1، 56 : 1386 ( تركيب «تگين » با كلم هاي عربي به عنوان لقب، در آن دوره در ماوراء النهر محتملاً حكايت از رسيدن دين اسلام و پذيرش آن توسط قوم آل افراسياب مي باشد. دكتر آلياري در مقاله اي سندي از رواج اسلام در ميان اين قوم آورده اند: « منابع متفق القولند كه امير اسماعيل سامانيدر سال 280 قمري با كاميابي شمال ماوراءالنهر را از عناصر چپاو لگر پاك سازي نمود و شهر طراز را به متصرفاتش اضافه كرد. اشاره شده كه كليساي نسطوري شهر به فرمان امير به مسجدجامع مبدل گرديد. حركات صحيح نظامي او بود كه راه را براي مبلغين اسلامي باز نمود تا در دشت هاي آسياي ميانه به ترويج آئين اسلام دست يازند. از آن جمله مي توان به يكي از سيما هاي درخشان اشاره كرد؛ يعني به ابوالحسن كلماتي كه اهل نيشابور بود و در ميان تركان قر هخاني )آل افراسياب( به تبليغات دامنه داري به سود اين عهد اسلام دست زد و در اين زمينه اقدامات جالبي به عمل آورد. » )آلياري، 3: )1383


-17-2 آسيغ تگين:
اين لقب در متن تاريخ بيهقي نيامده ولي استاد خطيب رهبر در حواشي لقب حاجب و سپاه سالار خراسان را آسي غتگين آورده است. آسيغ را استرآبادي لغتي تركي دانسته و نفع و فايده معني كرده است، ولي به نظر مي آيد «آسيغ » در تركيب «آسيغ تگين » معني خاصي ندارد و اسم خاص است.
-18-2 قتلغ تگين:
دركتاب تاريخ بيهقي از دو شخصيت با نام «قتلغ تگين » نام برده شده است: يكي «قتلغ تگين بهشتي » حاجب مسعود غزنوي در ايام اقامت در هرات و ديگر «قتلغ تگين » حاجب بونصر. ه مچنين نام غلام سبكتگين هم «قتلغ » بوده است:
«و سبيل قتلغ تگين حاجب بهشتي آن است كه برين فرمان كار كند. » )بيهقي، 1ج، )1386 :174
«قوتلوغ: يعني مبارك و با ميمنت » )استرآبادي، 212 : 1374 ( مي توان تركيب «قتلغ تگين » را كه با ضمه ي اول و دوم صحيح است، «امير مبارك » معني كرد. آقاي قيام الدين راعي اين لقب را به معني قهرمان مسعود آورده است.

-19-2 شارتگين:
«و محمد پسر حاجب طغان و محمد شارتگين و لشكرستان ديلم و احمد ارسلان خازن و... » )بيهقي، ج 1، 253 : 1386 ( شار به معني نوعي روباه و شغال آمده است: «شار: »Ĉakal )صالح پور، 665 : 1370 (
با توجه به تركيب اسم هاي حيوانات درنده و مرغان شكاري با «تگين » بعيد به نظر نمي رسد كه در تركيب «شارتگين » شار به معني شغال باشد.
«شار » لقبي است كه در افغانستان به امراي غرجستان داده بودند. ه مچنين در لغت نام هي مرحوم دهخدا ذيل كلم هي غرجستان چنين آمده است:
«ولايتي است كه راه هرات در مغرب و غور در مشرق وي و مروالروذ در شمال و غزنه در جنوب آن است و عنوان پادشاه اين ناحيت در قديم «شار » بود. اكنون اين ناحيه در افغانستان است. )حواشي برهان قاطع، چ معين( ... حكام غرجستان را شار م يخواندند )تاريخ گزيده ص »... )397 )دهخدا، ج 11 ، 16644 : 1377 (


-20-2 موسي تگين:
 «و ديگر روز رسولي رسيد از پسران علي تگين اوكا لقب، نام وي موسي تگين، و
دانش مندي سمرقندي. » )بيهقي، ج 2، 427 : 1386 ( آن چنان كه در تاريخ بيهقي آمده موسي تگين نام شخصي فقيه بوده كه لقب وي اوكا بوده است. دكتر فياض در حواشي خود بر تاريخ بيهقي از ديوان لغات الترك معني «اوكا » يا «اُگا » را بسيار خردمند آورده است.

-21-2 نوش تگين:
در تاريخ بيهقي از چند شخصيت با نام نوش تگين سخن رفته است. در اين كتاب و كتب ديگر نوش تگين به صورت أنو شتگين هم آمده است. آن چه از صفحات تاريخ بيهقي در مورد اشخاصي كه به نام نو شتگين معروف بودند به دست مي آيد اين است كه اين اشخاص در مناصبي مانند تصدي امور چوگان بازي، حاجبي، خاصه خادمي، نگهبان نوبتي، والي و سپاه سالاري كرمان، آخر سالاري، دوا تداري و وال يگري دمشق بوده اند.
نوش در فرهنگ سخن در معاني گوارا باد، هر چيز ملايم و ايجاد كننده ي خوشي و لذت، عسل، پادزهر، شراب، نقل و شيريني كه مزه شراب م يكنند، بي مرگي؛ زندگي و... آمده است. محتملاً معني نوش در تركيب «نوش تگين » ب يمرگي و زندگي است.
نوش «از اوستايي ) anaša ( و پهلوي ) anošak ( است و خود مركب از دو جزء )ان/ ana : پيشوند نفي در پارسي باستان، اوستايي و پهلوي( و ) اوشه/ uša : مرگ( كه در شاهنامه به صورت )هوش( و به همان معني ديده مي شود. » )آيدنلو، 1388:122 ( پس نوش تگين يا انوش تگين به معني امير بي مرگ و جاويد است.

-22-2 يغان تگين:
«از جانب ما نامزد يغا نتگين بود پسر قدرخان كه درين روزگار او را بغراخان م يگفتند. » )بيهقي، ج 1، 243 : 1368 ( استاد خطيب رهبر در حواشي كتاب آورد ه است: «مرحوم دكتر فياض در تعليقات چاپ سال 1324 تاريخ بيهقي صفحه 703 نوشته اند: «يغان در تركي به معني فيل است و با نام ارسلان )شير( و بغرا )شتر نر( مناسبت دارد. » )همان: 363 ( -23-2 ينال تگين: «چون بوعليِ حاجب و بگ تگين مرغابي و ينا لتگين و محمد پسر حاجب طغان و... » )همان: 253 ( همچنين سواران شخصي به نام «ابراهيم ينال » را «يناليان » م يگفتند. دكترآلياري «ينال » را به تقديم ياء بر نون صحيح و معني آن را «سر و رئيس » مي داند، در
حالي كه پروفسور راورتي به تقديم نون بر ياء صحيح دانسته كه خطاست.
«اِنال inal : به جواني اطلاق مي شود كه مادرش «خاتون ترك » )و داراي اصل ونسب( ولي پدرش از عامه ي مردم باشد و پدرش اصل است. » )كاشغري، 133 : 1383 ( با توجه به آن چه در فرهنگ سخن در معني ينال آمده به ظاهر كلمه ينال هم به مانند تگين از اضداد مي باشد و در دو معني سردار و غلام آمده است:
«ينال -1 ... yanāl سردار، رئيس، به ويژه سردار ترك نژاد: بر آزادگان كبرداري وليكن/ينال و تگين ر ا ينال و تگيني )ناصرخسرو، 16 ( زشت بود بودن آزاده را/بنده ي طوغان و عيال ينال )ناصرخسرو، 348 ( 2- غلام، برده: بر آزادگان كبر داري وليكن ... » )انوري، ج 8، 8581 : 1382 ( به احتمال زياد واژه هاي «تگين » و «ينال » ه مچنان كه در حواشي كتاب روضات الجنان آمده و در ديوان لغات الترك اشاره شده دگرگوني معنايي داشته است؛ يعني در دوره اي به يك معني به كار م يرفته و در دوره ي ديگر معناي آن ها تغيير يافته است.
البته القاب و اس مهاي ديگري كه با «تگين » تركيب يافت هاند وجود دارد و در ديگر كتب تاريخي آمده است ولي چون محدوده ي تحقيق كتاب تاريخ بيهقي بوده به اين اندازه اكتفا مي شود.

نتيجه گيري

كلمه «تگين » كلمه اي تركي است و با كلمه «تكين » در گويش آذربايجاني كاملاً متفاوت است. اين كلمه در معني از اضداد است و هر دو معني غلام و امير از آن به دست مي آيد. البته در كتا بهاي تاريخي و فرهنگ ها علاوه بر اين دو معني، معاني بزرگ، رئيس، نيكو صورت و شا هزاده را نيز براي اين واژ ه ذكر كرده اند.

تركيباتي را كه با كلمه ي تگين در كتاب تاريخ بيهقي وجود دارد م يتوان به چند دسته تقسيم كرد:

-1-3 تركيبي از تگين و اسم حيوانات : بغراتگين )امير مانند شتر نر(، بوري تگين )امير مانند گرگ(، يغان تگين )امير مانند فيل( و شارتگين )امير مانند شغال(.

-2-3 تركيبي كه به ظاهر نشان گر سمتي در دربار يا لشكر است: بلگاتگين )امير پاسبان(، ساوتگين )امير خراج(، سباشي تگين )امير لشكر( و ينال تگين )امير سردار(.

-3-3 تركيباتي كه معني بزرگي و شجاعت را مي رسانند: الب تگين)امير پهلوان(، با يتگين )امير بزرگ(– البته اين تركيب مي تواند معني امير ثروت مند را نيز بدهد- ب گتگين)اميربزرگ( و قراتگين)امير بزرگ(.

-4-3 تركيب تگين با اسم خاص : علي تگين و موسي تگين.

-5-3 تركيباتي ديگر كه شايد با كنار هم گذاشتن كليه ي تركيبات تگين در كتاب هاي تاريخي قابل دسته بندي باشند: آلتو نتگين )امير طلا(، آي تگين )اميرماه(، ارتگين )امير جوان مرد(، سب كتگين )امير دوست داشتني(، نوش تگين )امير بي مرگ( و قتل غتگين )امير مبارك


منابع فارسي

-1 آيدنلو، سجاد. 1388 (. از اسطوره تا حماسه )هفت گفتار در شاهنامه پژوهي(، چ دوم، تهران: نشر سخن.
-2 آلياري، حسين. « 1383 شخصيت و حيات سياسي محمود غزنوي »، فصلنامه گلشن، سال 1383 ، ش اول.
-3 استرآبادي، ميرزا مهدي. 1374 . سنگلاخ ، چ اول، تهران: نشر مركز.
-4 انوري، حسن. 1373 اصطلاحات ديواني دور هي غزنوي و سلجوقي، چ 2، تهران: نشر سخن.
-5 انوري، حسن و ديگران. 1381 فرهنگ بزرگ سخن، ج 3، تهران: نشر سخن.
-6 بهزادي، بهزاد. 1383 فرهنگ آذربايجاني- فارسي، چ 2، تهران: نشر فرهنگ معاصر.
-7 بيهقي، محمد بن حسين. 1386 تاريخ بيهقي، به كوشش خطيب رهبر، ج 1 و 2 و 3، چ 11 ، تهران: نشر مهتاب.
-8 دهخدا، عل ياكبر1377لغتنامه دهخدا، ج 9 و 11 ، چ 2، تهران: موسسه انتشارات دانشگاه تهران.
-9 راعي، قيام الدين. « 1374 لغات تركي، مغولي و چيني در تاريخ بيهقي »، يادنامه ابوالفضل بيهقي، چ دوم، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد.
-10 زارع شا همرسي، پرويز. 1388 فرهنگ شا همرسي فارسي – تركي(، چ دوم، تبريز : اختر.
-11 صال حپور، جمشيد.1370 فرهنگ جامع فارسي به تركي استانبولي، تبريز: نشر لاله.
-12 كربلائ ي تبريزي، حسين 1383 روضات الجنان و جنات الجنان، تصحيح جعفر سلطان القرّائي، ج 1 و 2، چاپ اول، تبريز: نشر ستوده.
-13 هيأت، جواد.« 1371 توضيح »، نشري هي دانشكده ي ادبيات و علوم انساني تبريز، ش 142 و 143 ، ص 190 - 188 .



منابع لاتين

1- Larousse, fransizca.1982. Büyük Lügat ve ansıklopedı, vol
6, Istanbul: sultanmektebi.


یازار : ائشيلداق جمعه 11 فروردین 1391 | باخیش لار (0)

من مسعود اوردان بوردان بيلنلري و اورگه شن لري بورا يغيرام

اؤلسم سنين قاپيندا قازارلار مزاريمي

اي صوبح آچيل دوباره گؤروم نازلي ياريمي
حظ ائيليرم گؤرنده من اول با ويقاريمي
بيلمم كي قارا گؤزلري نين وار نه حيكمتي
الدن آلير توانيمي ، صبر و قراريمي
دوزدوم سه لايه تخته يه رنگ و قلملري
ترسيم ائدم اورك ده كي نقش و نيگاريمي
اوّل قارا گؤزون گتيرم تابلو اوستونه
زولفون چكنده يادا سالام روزگاريمي
آهو باخيشلي گؤزلرينين حالتين چكم
بير يول تؤكم بوم اوستونه دار و نداريمي
طراح ليغيندا هر نه گوجوم وار نشان وئرم
مبهوت ائدم ايشيمده من اؤز اوستا كاريمي
ماني دوروب اليمدن اؤپوب آفرين دييه
صورت چكنلر ائيله يه تحسين چيخاريمي
كؤنلوم سئوير كي منبع ايلهاميم اولان منه
سندن توان آليب يارادام شاهكاريمي
گر اؤلكه ميزده بيلسه له من عاشيقم سنه
اؤلسم ، سنين قاپيندا قازارلار مزاريمي
جنتده خاليقيم دئسه بو حوريلر بو سن
گؤرسم قويوبلار اؤز اليمه ايختياريمي
آلسا خبر گول اوزلولرين هانسين ايستي سن
آغلار گؤزيله من دييه جم اؤز نيگاريمي

آنا یارپاق

آرشیو

ایلگی

آختاریش

بؤلوم لر

يامجيكلار(اس ام اس لر) (4)

ساتاشما (7)

سسلي ناغيل (1)

آنا ديليميز حقينده مقاله لر (6)

آزربايجان حاقيندا بير نچه سويسل(شعر) (1)

آتالار سوزو (8)

تورك اديبلر و شاعرلر ليستي (2)

آذربايجانئن دولانمالي يرلرئن تاني (0)

سويسل پنلي(شعر تابلوسي) (1)

عاشيق اولموشلار (2)

تاريخ آذربايجان (10)

آموزش تركي (7)

تورك يا ترك، تورك يا آذري (1)

واژگان تركي (5)

اوردان بوردان (1)

ترانه هاي ماندگار (2)

سرگي(نمايشگاه فروشگاه شانلي) (0)

شعر (سویسل) (1)

یولداش لار

İran'da Dəyişdirilən Türkçə Yer Adları ایراندا ده ییشدیریلن تورکچه یئر آدلاری

Qoşaçaydan Yüksək Səs

TDRFRQZ

تهران هاراي: نسلكشي و جنايت توسط ارامنه يا تركان،كدام يك؟

هاميا خبر وئرين.

سولئيمان روستم

سات مارام ســـــــني* *تــــــــوركــــ **

خوي هاراي: شعر و داستان تركي

ماكولو هاراي - تاريخ تركان

SöySəl Evi--- خانه شعر تركي

قاراداغ کیتابخاناسی

تركي بير چشمه ايسه، من اوني دريا ائله ديم

رسول رضا

ايران ترك: نام آوران جهان ترك

هفته نامه اينترنتي, دنيز

گئچرم من گئچرم هر نه واريمنان گئچرم اما من توركو ديل اوسته باش بدنن بيچرم

altay urmulu

سون یازیلار

راهنماي وبلاگ

جاوید قالاجاق دیر

ما به گربه «پيشيك» مي گوييم !

سيز نئجه بير اينسانسيز؟ (شخصيت تئستي)

ساراينان آيدئن (خان جوبان)

آيريليق

ليست

واژگان-4

واژگان-3

واژگان-2

واژگان-1

واژگان تركي

گولمه جه

آنا ديلي نه دن آنا ديلي آدلانير؟

دوروم - يرالما - صه ده قه !!!

آرشيو

فروردين 1391

آذر 1394

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

ارديبهشت 1391

 

باغلانتی لار

سایغاج

ایندی بلاق دا :
بو گونون گؤروشو :
دونه نین گؤروشو :
بو آیین گؤروشو :
بوتون گؤروش لر :
یازی لار :
باخیش لار :
یئنیله مه چاغی :

ایمکان لار

RSS 2.0

صدف و مروارید عشق دستگاه بافت مو بند انداز برقی بانوان چای ساز و قهوه جوش دستگاه ترک سیگار