از اصفهان عازم شيراز بودم
،فرداي آن روز بايستي در شيراز سر جلسه كنكور سراسري حاضر ميشدم . از
مسافرت هاي بي هدفم بين شهر هاي جنوب كشور خسته شده بودم ،طي دو سال اخير
سومين باري بود كه محل سكونت خود را بين اين شهرها جابجا مي كرديم .
پدرم شغل آزاد داشت و همين امر دست او را در انتخاب محل زندگي باز مي
گذاشت،اوايل سال تحصيلي هنگام ثبت نام براي كنكور با اين تصور كه زمان
كنكور هم در شيراز خواهيم بود ، حوزه امتحاني خود را شيراز انتخاب كردم .
اما اوايل ارديبهشت پدرم با اين بهانه كه شيراز جاي خوبي براي زندگي نيست ،
تصميم گرفت محل زندگيمان را براي چندمين بار عوض كند،يكي از شهرستان هاي
اصفهان به نام زرين شهر مقصد بعدي ما بود. به جاي خاصي وابسته نبوديم ،گويي
از اين شهر به آن شهر به دنبال مكان گم شده ي خود بوديم .در واقع هم اين
گونه بود، ابتدا” در فيروزآباد فارس! ساكن بوديم ، شهري كه با نام قشقايي و
ترك مي شناسندش ، شهري كه “خسرو قشقايي” (فرزند صولت الدوله)بزرگ مرد
ايلمان در همين شهر به گلوله بسته شد برنخاست، و شهري كه با توجه به دارا
بودن بافت جمعيتي اكثرا” ترك زبان ،علي رغم دارا بودن پتانسيل هاي به نسبت
بهتر در مقايسه با ساير شهرهاي استان فارس ، به جرات مي توان گفت از هر حيث
فقيرترين شهر در استان فارس مي باشد.اين شهر به دليل قرار گرفتن در مسير
كوچ ايل قشقايي وبرخورداري از آب و هواي بهتر نسبت به ساير شهرهاي استان
محل سكونت اكثريت قشقايي شده است. پدران كوچ نشين ما از چند دهه پيش با سخت
تر شدن شرايط زندگي كوچ نشيني به ناچار در اين شهر ساكن شده اند. اندكي به
اين شهر وابستگي داشتيم ، آن هم نه به خاطر شهرش بلكه به خاطر خيل عظيم
قشقايي ها كه در اين شهر سكونت داشتند. بعد از فيروزآباد به شيراز آمديم دو
سالي را در شيراز ساكن بوديم و بعد از شيراز هم كه زرين شهر اصفهان.
البته تنها ما نبوديم كه اينگونه بوديم ، بلكه تعداد زيادي از قشقايي ها
اينگونه اند.اينك با اتوبوس از اصفهان به سمت شيراز در حركت بوديم پسر
جواني كه در صندلي كنار من نشسته بود سر صحبت را باز كرد، سوال تكراري
وتقريبا” سخت – بچه كجاييد؟- را از من پرسيد.ماندم در جوابش چه بگويم ،
زرين شهر ؟ شيراز؟ فيروزآباد؟يا هيچكدام! همان جواب تكراري را كه قبلا” در
شيراز و فيروزآباد به اين سوال داده بودم را دوباره تكرار كردم ، گفتم ترك
هستم،اين جمله براي قشقايي ها جمله آشنايي است،اما براي ديگران شايد كمي نا
ملموس باشد. مردم شيراز و فيروزآباد كه تا حدي از قضيه مطلع بودند اين
جواب زياد برايشان نامفهوم نمي نمود، اما اين بار فرق مي كرد و جواب من
براي اين جوان اصفهاني كاملا” نامفهوم بود. نيش خندي زد، گفتم: چيه ؟ ترك
بودن خنده داره؟ گفت: “نه، ولي تو جواب سوال من را ندادي. من نام شهرت را
مي پرسم تو هويتت را مي گويي.” انصافا” راست مي گفت اما من جوابي غير از
اين نداشتم كه به او بدهم . به نظر شما چه جوابي بايد به او ميدادم؟ آيا
فيروز آباد را بايد مي گفتم كه گويا پايتخت يكي از سلسله هاي فارس زبان
حاكم بر ايران يعني ساساني ها بوده است و هر آنچه از آثار و ابنيه باستاني
كه دارد منسوب به اين سلسله مي باشد و هيچ گونه سنخيتي با گذشته من
ندارد؟يا بايستي شيراز را مي گفتم كه فقط دو سال در آنجا سكونت داشتم ؟ يا
زرين شهر را كه فقط دو ماه بود به اين شهر آمده بوديم؟ همگي خوب مي دانيم
كه هيچ وقت به يك ايراني كه قريب به پنجاه سال در آمريكا زندگي كرده است
آمريكايي نمي گويند ، او هنوز هم يك ايراني است كه در آمريكا زندگي مي
كند،چه برسد به دو سال يا دو ماه.من كه هر چه فكر كردم نتواستم خودم را
متقاعد كنم كه نام يكي از اين شهرها را به عنوان هويت مكاني ام به آن شخص
بگويم و بيچاره بدون آنكه جوابش را گرفته باشد از من خداحافظي كرد و رفت.
او رفت اما سوالش بد جوري ذهنم را مشغول خود كرده بود و هنوز داشتم به سوال
او فكر مي كردم كه ناگاه ياد جمله معروف “ويتگنشتاين” افتادم كه مي گويد:”
زبان من دنياي من است و دنياي من زبان من “. اين جمله معروف فيلسوف نامي
قرن بيستم در مورد ما قشقايي ها به گونه اي ديگر تعبير شده است :”وطن من
زبان من است و زبان من وطن من.” آري شهر من زبان من است. جواب آن جوان را
نا خود آگاه به درستي داده بودم ، زبان من تنها يادگار وطن من است كه اكنون
در غياب وطن نقش حساس و پر مسئوليت وطن را به خوبي ايفا مي كند،طي چند قرن
چنان ماهرانه اين نقش را ايفا نموده است كه هرگز غم غربت و فراق وطن را
احساس نكرده ايم ،او در غربت فرزنداني را در دامن خود تربيت نمود كه ارتش
بريتانياي كبير_sprرا در جنوب به ستوه آوردند، تا جايي كه وينستون چرچيل در
ملاقات با روزولت در باره قشقايي ها چنين مي گويد:«هيچ وقت نمي شود به اين
قشقاييهاي لعنتي اعتماد كرد. در جنگ جهاني اوّل و دوّم آنها پدر ما را در
آوردند.» او حالا ديگر خود وطن شده است، وطني مهربان كه هيچ وقت فرزندان
خود را تنها نمي گذارد،هميشه در كنار آنهاست.آري اين گونه است كه شيراز با
فيروزآباد واصفهان هيچ فرقي براي ما ندارد ، اين گونه است كه در مسافرت ها
دلتنگ وطن نمي شويم ،چون وطن هميشه و در همه جا با ماست، ديگر نگران تبعيد
نيستيم ، ديگر نگران رانده شدن از وطن نيستيم ، وطن ما در وجود ماست ، با
تبعيد ما وطن هم تبعيد مي شود و اين يعني از دست رفتن ماهيت تبعيد. ، ديگر
از بي وطني نخواهيم ناليد، اگر چه غم غربت با ما عجين شده است. بيهوده گفت
آن ## كه قشقايي ها را “وطن پرستان بي وطن ” ناميد. وطن من فلسفه ايست كه
هر مهمل باف بيهوده گويي قادر به درك آن نيست.
آري وطن من زبان من است!
قاشقايلي تورك: دومان قره قانلو
بر گرفته از قافلان سسي
|